معلمی که نباید شبیه بقیه شود

مصائب معلمی

سالهاست اخبار مربوط به معلم‌ها و حواشی مربوط به آن هر چند وقت یکبار جزئی از مهم‌ترین اخبار کشور می‌شود.

  • معلم‌ها متناسب با اهمیت کارشان حق‌الزحمه مناسبی دریافت نمی‌کنند.
  • معلم‌ها از خدمات رفاهی مناسبی برخوردار نیستند.
  • معلم‌های زیادی هستند که امنیت شغلی ندارند.
  • با گذر زمان معلم‌ها دیگر منزلت اجتماعی سال‌های دور خود را ندارند.

پدرم معلم بود. الان بازنشسته است. هیچ وقت مرفه نبودیم. نمی‌دانم خط فقر را از کجا کشیده‌اند؟ از هر جایی که بود در هر زمانی، ما همیشه همان حوالی بودیم. اگر نگویم در پایین خط فقر. سخت بود اما منزلت اجتماعی خوبی داشتیم. یادم می‌آید اگر جایی می‌رفتیم و از بابا شغلش را می‌پرسیدند، می‌گفت فرهنگی هستم. چه افتخاری می‌کردم به این کلمه.

زندگی معلمی

زندگی معلمی زندگی سختی است. اگر نخواهی تن بدهی به کنکوری شدن. تن بدهی به کلاس خصوصی بعد از مدرسه و … می‌شود بخور و نمیر. دیگر معلمی پرستیژ اجتماعی هم ندارد. آن دوستی که سر گذر ورودی شهرم نمایشگاه اتومبیل دارد و نزول می‌دهد و قیمت اتومبیلش به میلیارد می‌رسد، جایگاه اجتماعی‌اش مطمئنا بهتر از دوست دیگری است که الان معلم شده است و چند وقتی است چیزی شبیه پراید دارد.

آموزش و پرورش هم که تکلیفش را مدت‌هاست مشخص کرده. گفتن ندارد. سخت‌تر شده است معلمی کردن. همه‌ی این موارد سخت‌تر شدن را قبول دارم مخصوصا بعد از بازنشستگی بابا. اما فکر نمی‌کنم معنی‌اش این باشد که یک معلم بتواند بی‌تعهد باشد نسبت به دانش‌آموزانش. آموزش و پرورش بی‌کیفیت است. سرفصل دورس هم که … هر سمتش را که می‌آیی جمع کنی سمت دیگرش می‌ریزد.

مهارت معلمی

اما معنی‌اش این نیست که معلم کیفیتش افت کند بی هیچ عذاب وجدانی. معلمی مهارت است بی‌شک. و مهارت معلمی در سال‌های ابتدایی اهمیتی صد چندان دارد. فارغ التحصیل شدن از یک دانشگاه خوب معنی‌اش معلم خوب بودن نیست. معلم یک نقش حیاتی را در شروع زندگی اجتماعی کودک دارد به همین دلیل معلم اول ابتدایی نقشی بسیار حساس‌تر دارد.

می‌گویم حالا که آموزش و پرورش و مدارس غیردولتی کمر به قتل عام روح و جسم کودکان بسته‌اند (به قول دکتر سید مجید حسینی دستگاه‌هایی هستند که کنسروسازی می‌کنند). حالا که پدر و مادرها عاشق این هستند که فرزندانشان را به عنوان ویترین در مهمانی‌ها و جشن‌ها و صفحات اینستاگرام به نمایش بگذارند. حالا که همه‌ی اینها دست به دست هم داده‌اند تا هیولا تربیت کنند. معلم‌ها حواسشان باشد. معلم‌ها بیاموزند. مهارت و دانش بیشتری را بیاموزند و نشوند شبیه این جماعت.

مشق بی‌سوادی

معلمی را سراغ دارم که سال تحصیلی به انتهای مهر نرسیده، زیر مشق یک کودک اول ابتدایی نوشته است:

دخترم بدون آنکه دقت کنی، بخوانی و بنویسی فقط و فقط رونویسی می‌کنی و این مشق بی‌سوادی است. پس بخوان و بنویس.

وقتی این نوشته را دیدم دلم به حال آن کودک به درد آمد. از سویی پدر و مادر به او فشار می‌آورند تا بهترین شاگرد مدرسه شود و از دیگر سو معلمش بعد از ۲۰ روز تشخیص داده که او مشق بی‌سوادی می‌نویسد. طفلک راه گریزی ندارد. حقیقتش نمی‌دانم چرا از همه انتظار داشتم اما از کسی که معلم است نه.

حرفم هیچ بنیانی ندارد. می‌دانم وقتی مدرسه و سازمانش سالم نیست. وقتی پدر و مادر قبل از ورود به مدرسه در تلاش برای ساخت یک شاخ اینستاگرامی هستند. و برای رسیدن به این مهم از هیچ کاری کوتاهی نمی‌کنند. می‌دانم که نباید از معلم انتظار معجزه داشته باشم. اما دلم می‌خواست بگویم. درد و دلی بگویم. دلم نمی‌خواست باور کنم این شکلی شده‌اند معلم‌ها.

پی‌نوشت: عکس تزئینی است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *