به خاطر بچه بود. مادرش تو بیمارستان باباش اون ور. بی خبر…
حالا کجای دنیا آرام است؟ ها؟
به یاد بعضی نفرات.
به احترام «یارو سیبیل از بناگوش در رفته»
روزی مردی مسن برایم تعریف میکرد که پسرعمویش ۲۰ سال قبل از او و خیلیهای کلاهبرداری و از کشور فرار کرد و الان در انگلیس زندگی خوبی دارد. بعد با حسرت گفت ای کاش من آن کار را کرده بودم، الان میتوانستم زندگی بچههایم را سر و سامان بدهم و خارج از کشور زندگی کنم و …. این حرف را یک مرد ۷۰ ساله گفته نه یک جوان ۲۰ ساله. میشود حدس زد این جنس تفکر تا چه اندازه در لایه لایه جامعه ما نفوذ کرده است. بلایی بر سرما آورده است که نمونهاش رسوایی بابلگیت است به قول دکتر فاضلی.
اراکیها میگویند: “عراصه بهش تنگ اومده”. همان تنگ آمدن عرصه. تنگ آمده بود عرصهی این زندگی پر از رنج لابد. همه چیزش با همه چیزش همخوانی دارد. همایِ عبدالفتاح سلطانی را که نمیشناختم. عبدالفتاح سلطانی را چرا اما اندک. میدانم کسانی که برای بهتر شدن حال کشورشان تلاش میکنند آدمهای شریفی هستند. میدانم آدمهایی هستند …