بایگانی برچسب: داستان

لحظه‌ مهسا … یا هیهات اگر ارتش موهاتِ نبندی

از لحظه مهسا به بعد ننوشتم. تمام لحظه‌های تلخ و ترسناک ننوشتم. از زیستن در سنگری که متفقین محاصره‌اش کرده‌اند. از این که میدانی هر چه بشود کلک تو کنده می‌شود، ننوشتم. ترسیده بودم. الان هم ترسیده‌ام. ترسیده‌ام.

هی لعنتی!!! سیمین هنوز اینجاست

فکر اینکه چرا زمان را ثبت کرد که حالا نفرین زمان گریبانش را بگیرد و رنجش بدهد، رهایم نمی‌کند. چه کسی فکر می‌کرد کتابی که روزی پر بود از عشق و آرزو و شوق و خیالبافی و شبیه سازی خود به شخصیت‌های داستانی، فقط با چند حرف و عدد تبدیل شود به یک یادبود غم انگیز.

فرهنگ در سازمان … یک تجربه ی تلخ

در مدت تقریبا ۱۰ سالی که دارم کار میکنم و درس میدم با موارد متعددی از سبک های مدیریت سازمانی برخورد کردم که برام جالب بوده، البته اوایل. اما الان دیگه تعجب نمیکنم. سازمان هایی که مدعی این هستن که به صورت خصوصی اداره میشن. اما به طرز اعجاب آوری شبیه سازمان های دولتی رفتار …