وقتی مادری میگوید من در این غذا دانه انار نمیریزم چون فرزندانم دوست ندارند، انگار مادر خودم است که دارد برای من و مهرداد و بابا غذا درست میکند. وقتی مادری ماهی میپزد و یک ماهی اضافه میگذارد و سر ظهر میبرد برای دخترش و زیر باران در کوچه قربان صدقه نوه اش میرود که سر از پنجره بیرون آورده، دلم غنج میزند انگار ننه سیده را میبینیم که هلاک نوههایش است. یا وقتی مادری ماهی شور را میگذارد روی برنج در حال دم کشیدنش یاد مامان میافتم که این غذا را دوست داشت و ما دوست نداشتیم و به خاطر ما دیگر این غذا در خانه مان طبخ نشد. برنامه ای کوتاه ولی به غایت ساده و شریف.