با شیوع کرونا، ترسی در دل نیروی انسانی سازمانها بالاخص سازمانهای خصوصی رخ داد که کرونا بخش کوچکی از آن بود. ترس از آینده. ترس از چگونگی گذران زندگی در روزها و ماههای پیش رو.
با گوش دادن به این مجموعه به نتیجه جالبی رسیدم. کرونا نه تنها یک سبک زندگی را به ما تحمیل کرده است بلکه ناخودآگاه دارد ما را وادار میکند به موقعیتها و شرایط نگاه متفاوتتری داشته باشیم. عمیقتر بیندیشیم و مهمتر از همه تابآوریمان را افزایش دهیم. خیلی افزایش دهیم. مثل سندباد که خود را برای هر موقعیتی آماده داشت.
پدرم هم در تکاپوست که کمکهایی را برای بیمارستان شهرمان جمع کند.
فرایند حل مسائل پیچیده بی شک دارای فرایند پیچیدهی اندیشه و آزمایش و خطا و سعی چند باره است که ممکن است به راه حل هوشمندانه اما ساده ای برسد اما بیشک همیشه اینگونه نیست. بیشک عنبرنسارا راه حل درمان کرونا نیست.
حالا حکایتش شده رقص این پزشکان و پرستاران و کادر درمانی بیمارستانها در روزهای سیلاب کرونا. نمیدانیم که هستند. نمیدانیم در کجا دارد اتفاق میافتد. گاهی نمیدانیم مردند یا زن. چهره ندارند. صوتی ندارند. اما حرف میزنند. با رقص. امید میپراکنند. برای سلول بغلی. برای ما که بیرونیم. من فکر میکنم خواسته یا ناخواسته زبانی را شکل دادهاند که سالهاست فراموش شده.