این دومین باری است که بعد رفتن محمد به دانشگاه میآیم. در چند سال اخیر هر زمان که به دانشگاه میرفتم اولین تماسم را با محمد میگرفتم. که کجایی؟ که اگر بود بروم دفتر گروه برق و ببینمش و گپی بزنم با او. که اگر نبود. حرفی بزنیم کوتاه در مایههای اینکه چه خبر؟ چه …
بهترین تشکری که در تمام مدت کارم ازم شد، تشکری بود که یه نیروی خدماتی از من کرد. بینظیر بود. مثل لذت یک هوای تمیز گ. یه چیزی ساخته بودم شبیه فیلم بود. یه فیلم در مورد یه آدم حسابی حوزه چشم پزشکی. وقتی میگم شبیه فیلم در واقع عین حقیقته. اصلا شکسته نفسی نیست. …
این جمله که من مادر سعید زینالی هستم یا او را شناختی او مادر سعید زینالی است، به نظرم یکی از درخشانترین ترکیبات ادبی-سیاسی کشور ماست.
از لحظه مهسا به بعد ننوشتم. تمام لحظههای تلخ و ترسناک ننوشتم. از زیستن در سنگری که متفقین محاصرهاش کردهاند. از این که میدانی هر چه بشود کلک تو کنده میشود، ننوشتم. ترسیده بودم. الان هم ترسیدهام. ترسیدهام.
بابا به خودم گفته بودم بعد از رفتنات در 3 مرداد 1401 و پیش از اینکه در این زیرپله در مورد چیزی حرفی بزنم



