درباره من

من ناتورِ دشتم

من بهزاد عزتی هستم.

پدرم معلم بود (این فعل “بود” بیشتر به بازنشستگی اش بر میگردد وگرنه هنوز هم معلم است) و من متنفر از معلمی.

از یک جایی که نمیدانم کی و کجا بود به معلمی علاقه مند شدم و الان شبیه این فیلم های هندی، عاشق معلمی هستم.

عاشق دیدن برق زدن چشم کسانی که چیزی یاد میگیرند. به قول فرنگی جماعت عاشق Aha Moment هستم.

الان هم درس میدهم و فکر میکنم تا رسیدن به جایی که از خودم اندکی رضایت داشته باشم راه درازی را در پیش دارم.

خداوندگار رها کردن کارهای نیمه تمام هستم، متاسفانه.

چیزی به ۴۰ سالگی ام باقی نمانده است.

سرعت گذر عمر را حس میکنم و این موضوع ترسناک است برایم (از ۳۰ سالگی به بعد سالها با سرعت بیشتری میگذرند).

با اینکه شاید دیر شده باشد تصمیم گرفتم تا بنویسم در این محل.

شاید دلایل زیادی برای نوشتن وجود داشته باشد. دلیل من اما، رفتن به جنگ روزمرگی است.

امیدوارم بتوانم حریف خودم بشوم.

این پست یک اعتراف است برای ماندن.

*** تابلو کوبیده شده سر در این محل، از نمایشنامه ی جناب وودی آلن کبیر برداشته شده است.

*** البته دیگر بابا نیست. از ۳ مرداد ۱۴۰۱ رفت. برای همیشه.