سالهاست که اسم کتاب «دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد» را دیده و شنیدهام. انصافا اسم جذابی است برای یک کتاب. اعتراف میکنم جز همین شنبه ۹ تیر ماه گذشته که از نشر محترم نیلوفر تهیه کردمش حتی یکبار هم همت نکردم تا بخوانمش.
کتاب را که باز میکنم دیگر به سختی میتوانم به زمین بگذارمش. کم حجم است و سبک اما مثل پتک کوبنده است. مثل یک بوکسور سبک وزن دور رینگ میچرخد و میچرخد و میچرخد و…. اما ببخشید اشتباه کردم مثل پتک نیست پتک را نشان میدهد اما نمیزند. مثل کِلِی در مبارزه با فورمن در زئیر که فورمن میبازد با کمترین مشت. فورمن میبازد مثل دکتر نون.
داستان که تمام میشود به کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ فکر میکنم به حال بد جوانان حامی مصدق در صبح ۲۹ مرداد. به حال خوبی که حالا از دست رفته بود. همه جوره. به مصدقی که ۲۸ مرداد تنها نشد. سالها بعد تنهاتر از ۲۸ مرداد بود.
به … به روز به توپ بسته شدن مجلس بعد از انقلاب مشروطه.
فکر میکنم دکتر نون نشانی از همه ماست. مایی که باختیم اما سعی نکردیم باختمان را جبران کنیم. مایی که بازنده شدیم اما بازندگی را پیشه همهی سالهای خود قرار دادیم و شدیم قهرمانهای جهان در گِله کردن و قُر زدن. احتمالا به عقب که نگاه کنیم میبینیم همهی ما در اندرونمان یک دکتر نون داریم که فقط قصد دارد شریف باشد فقط اما راه شریف ماندن را بلد نیست. نمیداند که آدمی میتواند ببازد اما بازنده نماند. ممکن است در باتلاقی بیفتد اما قرار نیست لجنهای باتلاق را در تشتی همراه خود به این سوی و آن سو ببرد.
دکتر نون منم. درست بعد از صبح فردای ۲۲ خرداد ۸۸٫
پینوشت: «دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد» را نشر محترم نیلوفر چاپ کردهاند و جناب شهرام رحیمیان با هنرمندی نوشتهاند.