نگاهی به گذشته
دوران دبیرستان، پدرم مدیر دبیرستانم بود. پسر مدیر مدرسه بودم. طوری تربیت شده بودیم (من و برادرم) که خیلی از رابطههای پدر استفاده نکنیم، مخصوصا رابطههایش در حد مدیر مدرسه. مثلا نماینده کلاس شدن و از این جنس چیزهای به ظاهر کوچک و کم اهمیت که در چشم یک بچه دبیرستانی ۱۵-۱۶ ساله در حد ریاست جمهوری یک مملکت اعتبار داشت، حالا اگر جمعیت کشور به ۴۰ نفر هم نمیرسید خیلی مهم نبود. بعدها فهمیدم بهره بردن از این رابطهها را رانت میگویند. فراری بودم از مزیت این رانتِ پدرِ مدیرِ مدرسه داشتن.
حتی خود پدرم هم بیزار بود از این روحیه. هیچ وقت راضی نشد در شواری مدرسه ثبت نام کنم. الان که به عقب نگاه میکنم میبینم فقط فراری بودن من از این روحیه کفایت امر را نمیکرد. هر چه قدر هم که سعی میکردم از رانتِ پدرِ مدیرِ مدرسه داشتن هم استفاده نکنم باز هم نمیشد. یعنی خود جامعه کوچک مدرسه نمیگذاشت. مثلا میشدم منتخب دبیر پرورشی برای شرکت در فلان همایش شهری و … بهانهاش هم برای راضی کردن پدرم کافی بود، درس خوان بودن و مودب بودن و این چیزها. اما کیست که نداند آن دبیر یا مسئول یا هر کس دیگری استاندارد و متر و معیار انتخاب را بر روی پسر مدیر بسته بود. وقتی من و رفتارم، استاندارد در نظر گرفته میشد و خودم هم حی و حاضر بودم، دیگر برای کسی مجال عرض اندامی باقی نمیماند.
نکته جالبتر منفعتی بود که دوستانم میبردند. یعنی اگر من انتخاب میشدم برای شرکت در اردویی، آنها هم انتخاب میشدند. اگر من عضو پیشتازان سازمان دانش آموزی میشدم و به اردوی اردوگاه میرزا کوچک خان رامسر اعزام میشدم تمام دوستانم هم انتخاب میشدند. روالش کاملا منطقی بود. متر و معیارکه من بودم. به عبارتی من بیشتر از همه دیده میشدم، طبعا اطرافیانم هم بیشتر از دیگران دیده میشدند. در نتیجه اگر قرار بود بیشتر از یک عده منتخب باشند علاوه بر من دوستان من هم انتخاب میشدند. بعد از یک مدتی خودم هم باورم میشد که متر و معیار هستم، که واقعا شد و اینجا شروع چیزی بود که بعدها فهمیدم به آن میگویند فساد.
روزی را به یاد دارم که همراه دوستانم به عنوان مسئول اجرایی یک مراسمی در کانون پرورش فکری شهرم نور فراخوانده شده بودیم. تعداد مدعوین که همه دانش آموز بودند این قدرها زیاد نبود. کل کار ما پذیرایی از مهمانها بود و ردیف کردن فضای سخنرانی و از این جنس کارها… قرار شد برای پذیرایی کیک و ساندیس بدهند که آن روزها خیلی باب بود برای پذیرایی، الان را نمیدانم. یک جعبه ساندیس و یک جعبه کیک (تیتاپ) خریدیم و بین حاضران پخش کردیم. به ما نرسید چیزی. دبیر پرورشیمان گفتند که بعد از مراسم بروید برای خودتان بخرید. ما هم رفتیم و برای جمع ۵-۶ نفرهمان همان مقدار خریدیم که برای کل افراد حاضر در سالن خریده بودیم.
حق خودمان میدانستیم و اصلا مهم نبود که این مقدار برایمان زیاد است و پولش از مدرسه است و اصلا مگر خونمان رنگینتر از بقیه است … و مهمتر از همه چه بر سر اعتماد دبیرمان به ما میآید. اینقدری زیاد بود که نتوانستیم بخوریم و بیشترش حیف و میل شد. دبیرمان که آمد و آن بریز و بپاش را که دید، چیزی نگفت و فقط من را نگاه کرد و رفت.
هنوز بعد از نزدیک بیست سال آن نگاه آزارم میدهد. حقیقتش نخواستم آن نگاه را فراموش کنم. آن نگاه باید یادم میماند تا حواسم جمع بماند برای مابقی راه. آن رفتار من و دوستانم به عنوان بچه دبیرستانیهای ۱۵-۱۶ ساله مصداق بارز فساد بود. فسادی که نگاه آن دبیر به من تاوان سنگینش بود. دوستانم را نمیدانم اما من هنوز با یادآوری آن نگاه دردم میگیرد. درد هزینهی بیهوده. درد کار بیهوده و پوچ و از همه مهمتر درد از بین بردن اعتماد بین من و دبیرم.
رسوايي بابلگيت
خیلی اتفاقی در یکی از توئیتهایی که دست به دست میچرخد، متوجهاش شدم. سرچ گوگل و دیدن اخباری هولناک. این عنوان را دکتر محمد فاضلی در کانال تلگرامیشان به این اتفاق هولناک، دادهاند. ایشان در این پست تلگرامی سوالات خوبی را مطرح میکنند و ریشه این مشکل را بسیار فراتر از این چیزی که در خبرگزاریها آمده است میداند.
من در اینجا سوالات دکتر فاضلی را آوردهام، سوالاتی که اندیشیدن به آنها بسیار حیاتی است:
- چه منافع بزرگي در عضويت در شوراي شهر، و انتخاب هيئت رئيسه آن نهفته است که برخي اعضاي شوراي شهر بابل در رقابت براي اين منافع، به چنين نقشه مافياييگونه و غيراخلاقياي متوسل شدهاند؟
- سازوکارهاي تصميمگيري در شوراهاي شهر و روستا تا چه اندازه غيرشفاف و بسته به سليقه و جايگاه افراد است که دست يافتن به منافع بزرگ حاصل از قرار گرفتن در کرسي شورا، دست يافتن به آن منافع را ممکن ميکند؟
- هر فساد بزرگي سابقه و تاريخي دارد. اين گونه نظام توزيع فاسد منافع، در کوتاهمدت پديد نميآيد. سابقه درماننشده اين بيماري چيست؟ قريب به بيست سال از شکلگيري شوراهاي اسلامي شهر و روستا ميگذرد و سؤال مهم اين است که چه اقداماتي براي درمان بيماري گسترشيافته فساد در شوراها انجام شده است؟
- همه منتخبين شوراها از سازوکارهاي نظارتي و تأييد صلاحيت عبور کردهاند، و برخي رد صلاحيت شده و به شوراها راه نيافتهاند. کارکرد اين سازوکارهاي نظارت و تأييد صلاحيت چيست؟ آيا آنها که رد صلاحيت شدهاند از اين گروه دستگيرشده بدتر بودهاند؟ آيا نظام تأييد صلاحيت، افراد سالم را حذف کرده و خطاکاران را به شورا راهنمايي کرده است؟ آيا اين گروه خطاکار نيز سالم بودهاند و به دليلي ضعفهاي سيستمي و ساختاري، فقدان شفافيت و نقصان در طراحي سازوکارها و قوانين شوراها به خطا کشيده شدهاند؟ کارکرد نظارت و تأييد صلاحيت بالاخره چيست؟
- ظرفيت فساد و دنبال کردن منافع شخصي در شوراهاي اسلامي شهر و روستا چقدر است؟ اين منافع فاسد از چه سازوکارهايي ناشي ميشوند؟
تجربه من از شهرم
فکر میکنم جنس این رفتارها نه در شورای شهر و شهردای که در هرجایی امکان رخداد برای آن وجود دارد اگر، این دو عنصر وجود نداشته باشد: یک صلاحیت خود فرد در پایپندی به ابتداییترین قواعد اخلاقی و دوم، ساز و کار و جامعهای که حساس باشد نسبت به آن. من افرادی را در شهر کوچک خودم نور دیدهام که تصمیم داشتند با حمایت مالی از بعضیها، کمک کنند تا آنها به شورای شهر راه پیدا کنند. تا اینجای کار منطقی است مثل همه جای دنیا که سیاسیون تلاش دارند افراد همفکر و هم سو با خودشان به مجلسی، پارلمانی، …. وارد شوند تا منافع حزبشان را بهتر پیگیری کنند.
عجیب و هولناک بودن این ماجرا این بود که یک دوست چند ساله، روزی به من پیشنهاد داد که برای ورود به شورای شهر بعدی اقدام کنم.
جواب من؟ هیچ … نگاه.
استدلال این دوست من: من چند وقتیه با این مشاورِ شهردارِ جدید دوست شدم و از طریق اون با شهردارِ جدید و …
بماند … قصدش این بود که حالا که جای جولان دادن فراهم است و میشود به راحتی در شهرداری کار گرفت چرا پای خود را جلوتر نگذاریم و افراد خودی بیشتری را وارد نکنیم و شورا را دست نگیریم. باور کنید عین این جمله را گفت که چرا شورا را در دست نگیریم؟ کلی کار هست که میتوانیم با انجام آن پول به جیب بزنیم. حیف نیست؟ حقمان است و فلان و بهمان.
تازه این دوست من فکر بقیه راه را هم کرده بود. چند عضو دیگر شورای آینده را هم انتخاب کرده بود که قصد داشت با حمایت از آنها اکثریت اعضا را همسو که چه بگویم آدم خودش بکند. قبول نکردم و آن دوستم با آن دوست مشاورِ شهردارِ جدید و خود شهردارِ جدید اینقدر شوری آشی که پختند را زیاد کردند که داد همه را درآورد و ارگانهای امنیتی عمر مدیریت شهردار را به انتها نرسیده کوتاه کردند و الان نمیدانم مشغول چه کاری هستند.
با شناختی که از این دوستم دارم، به قطع میتوانم بگویم این فکرش از جاهطلبیاش نمیآمد. به قدری این شیوه کار کردن و این شیوه مفسده عادی و جاری شده است که هر کسی با هر جایگاهی اگر بتواند کاری انجام دهد سخت بتواند خودش را قانع کند که این کار عین فساد است، برعکس مثل این دوست من این شیوه را زیرکی و گرفتن حق خود میداند.
نظر من
با مرور تجربه پیشنهاد این دوستم و خواندن مطلب دکتر فاضلی فهمیدم، کار اعضای شورای شهر بابل اینقدرها هم عجیب نبود. نتیجه تفکر جاری در جامعه است. جامعهای که تنها به ثروت اهمیت میدهد و اصلا به منبع و شیوه کسب ثروت توجهی ندارد (به قول یک اقتصاددان این روزها اگر پسری به خواستگاری دختری برود و پدر و مادر دختر از او بپرسند که چه کاره است؟ و در جواب بشنوند که اختلاسگر. حتما میگویند که چه بچهی با جَنَمی). با این مدل ذهنی طبیعی است که مسیر رسیدن اصلا اهمیتی ندارد و تنها باید به هدف رسید با هر وسیلهای حالا این وسیله میتواند مسائل اخلاقی باشد میتواند مالی باشد یا ترکیبی از اینها.
روزی مردی مسن برایم تعریف میکرد که پسرعمویش ۲۰ سال قبل از او و خیلیهای کلاهبرداری و از کشور فرار کرد و الان در انگلیس زندگی خوبی دارد. بعد با حسرت گفت ای کاش من آن کار را کرده بودم، الان میتوانستم زندگی بچههایم را سر و سامان بدهم و خارج از کشور زندگی کنم و …. این حرف را یک مرد ۷۰ ساله گفته نه یک جوان ۲۰ ساله. میشود حدس زد این جنس تفکر تا چه اندازه در لایه لایه جامعه ما نفوذ کرده است. بلایی بر سرما آورده است که نمونهاش رسوایی بابلگیت است به قول دکتر فاضلی.