سالی که دانشگاه تهران قبول شدم، دو ترم اول کوی دانشگاه سهم من و خیلیهای نشد. اولش که اصلا هیچ چیزی معلوم نبود. یه ماهی ویلون و سیلون بودم بین نور و تهران. ماه رمضون هم افتاده بود تو مهرماه. خیلی سخت بود. نمیدونستم چی میشه. محیط غریب دانشگاه غریب شهر غریب همکلاسیها غریب.
سوییت طبقه اول سمت چپ
بعد از حدود یه ماه یه سوییت بهمون دادند توی یه کوچه اطراف دانشگاه. «فردانش» که یه طرفش خیابون وصال بود و طرف دیگهاش قدس. خوشحال بودم از اینکه یه جا پیدا شده تو این شهر درندشت و غریب. خوشحال بودم از آوارگی رها شدم. وقتی به خوابگاه رسیدم هیچکی نبود. غروب بود. غروب یه روز پاییزی. سوییت طبقه اول سمت چپ به من رسید. دو تا اتاق خواب و یه هال داشت که پارتیشن بندی شده بود. روی در اتاق خواب سمت راست یه کاغذ چسبونده بودن و اسم سه نفر نوشته شده بود:
- جواد ….
- محمد ….
- میثم ….
- ….
اسم خودم رو به عنوان نفر چهارم نوشتم. همراه جواد و محمد و میثم. میثم چند ماه بعد اومد. برای همین برای یه مدت اتاق چهار نفره به ما سه نفر رسید. همون شب اول که اتاق رو دادند بدون هیچ وسیلهای روی یه تخت فلزی دو طبقه که هیچی نداشت جز یه چوب به عنوان کفی، با یه پارچه ملحفهای چهارخونهی آبی رنگ که مامان داده بود، خوابیدم شایدم نخوابیدم و الان بعد این همه سال ذهنم داره میسازه اینها رو.
قرار بود سوئیتمون رو با ۱۲ یا ۱۳ نفر دیگه شریک شیم. کم کم بچهها جمع شدند تو خوابگاه. تو سوییت طبقه اول سمت چپ. شدیم حدود ۱۲ نفر. شرایط راحتی نبود. چند نفر اون ترم به آخر نرسیده بیرون از خوابگاه خونه گرفتند. برای من مهم نبود. همین که سرپناهی بود کافی بود برام. فکر میکنم همه اونهایی که تو اون سوئیت طبقه اول سمت چپ موندند شرایطشون شبیه من بود. به علاوه اینکه یه شبکه دوستی خوب و نفیس هم بین مون شکل گرفته بود.
نوا مرکب
جواد یه پخش کوچیک داشت با یه ساک کوچیک پر از کاستهای شجریان. من پیشتر شجریان گوش داده بودم. آلبوم چهره به چهره مو به مو. اما شجریان گوش کن نبودم. اصلا موسیقی گوش کن نبودم. اما جواد یه طور عجیبی شجریان باز بود. یه روز که جواد و محمد مشغول کار رو پروژه دانشگاهشون بودند، یه صدا مسحورم کرد. از همون پخش قدیمی. شجریان میخوند. جان جهان میخوند. دیگه من بودم و پخش کوچیک قدیمی جواد و قسمت آخر کاست نوا مرکب و جان جهان و … من شجریان گوش دادنم رو مدیون جوادم.
رابطه جواد و شجریان عجیب بود. مخصوصا وقتی شجریان با سیگار و چای همراه میشد. وقتی از شجریان حرف میزد برق تو چشماش عجیب بود. وقتی سکوت میکرد و شجریان گوش میداد و سیگار میکشید. اون روزها همه مون سرحال بودیم. تا روزی که توی کوی دانشگاه ساکن شدیم. انگار اندوه کوی دانشگاه نشست روی دلمون. هنوز ۸۸ نشده بود. هنوز ۲۵ خرداد ۸۸ نرسیده بود. یکی دو سال بعدش شد. فکر کنم ساکنین بعدی کوی اندوهگینتر شده باشند.
آسمان عشق
یه روز جواد رو دیدیم که میگفت قراره تو یه مراسم تو کتابخونهی مرکزی شجریان هم بیاد. نمیدونم غیر از من و جواد و پیام و میثم کس دیگهای بود یا نه؟ شاید محمد هم بود. نمیدونم. شجریان اومد. شجریان خوند. و جواد رفت بالای سن و با صدای بلند گفت استاد با صدای شما در آسمان عشق حلول ماه روئت میشه.
جواد بغض داشت. حراست دانشگاه نذاشت جواد بره و به شجریان برسه. اما جواد حالش خوب بود از دیدن شجریان و گفتن اون حرفها با صدای بلند. جواد داشت دینش رو به شجریان ادا میکرد. بعد شجریان رو از بخش پشتی ساختمون بردند بیرون و من و پیام و محمد و میثم همراه جواد دنبالش میدویم و فریاد میزدیم استاد دوست داریم. من به خاطر شجریان نمیدویدم شوقی که جواد داشت من و پیام و محمد و میثم رو میکشوند.
وزارت کشور
جواد شیدای شجریان بود. عشقش به شجریان همه مون رو به دندون میگرفت و میکشوند. یه روز قرار بود شجریان یه کنسرت بده تو وزارت کشور. چیز زیادی یادم نیست از اون روز. فقط یادمه جواد بود که چند تا دانشجوی پیزوری کوی دانشگاه رو برد جلوی تالار وزارت کشور و بلیط خرید برامون از دلالهای جلوی تالار. جای خوب. قیمت ارزون. روزهایی بود که شجریان یه عمل رو پشت سر گذاشته بود. کنسرت عجیبی بود برام. مرغ سحر آخرش و گریه یک خانم که صندلی کناریم نشسته بود. ما چون بلیطهای مختلف خریده بودیم صندلی هامون کنار هم نبود. برای همین نمیدونم جواد چه حالی داشت. اما ذوقش بعد از کنسرت برای مایی که پیاده داشتیم میرفتیم سمت کوی مثل همون روز توی کتابخونه مرکزی دانشگاه بود.
اگه شجریان فوت کنه….
من هم شده بودم عاشق شجریان. پیدا کردن کنسرتهای تصویریاش و نشون دادن به جواد و صحبت در مورد اینکه کجا برگزار شده و چطور خونده و این آوازش تو آلمان با فلان آوازش تو آمریکا متفاوت بوده و …. اما باز هم در مقابل علاقهای که جواد به ایشان داشت هیچ بود. جواد بود که وقتی ناراحت بود. آلبوم در خیال رو میگذاشت تو کاست و پخشش میکرد و خودش میرفت روی لبه پنجره مینشست و پای راستش رو جمع میکرد تو سینهاش و در حالی پای چپش معلق بود، پکهای عمیق به سیگار میزد.
یه روز میثم بهم گفت. اگه شجریان فوت کنه، خیلی ناراحت میشی؟ گفتم نمیدونم.
راستش الان هم نمیدونم. وسط این همه قیل و قال این طرفیها و اون طرفیها. بین کسانی که بدگویی میکنند از او و کسانی که به یادش و عشقش جلوی بیمارستان آواز میخوانند. راستش الان هم که دیگه شجریان نیست هم نمیدونم. حالم؟ دلم یه لبه پنجره میخواد. دلم آلبوم در خیال میخواد و سکوت و سیگار….
این نوشته پیش کشی است به جواد و لطف همیشگیاش و علاقهاش به شجریان.
دیدگاهها
عروج میکنم ا مشب به یمن دیدن تو
فقط نوای فرحبخش در خریال کم است