یک سال میشود. شاید از یک سال هم بیشتر، چند روزی بیشتر. که شروع کردهام به نوشتنهای روزانه و صبحگاهی. همین روزها بود در سال گذشته که نگاهم افتاد به نوشتهای در سایت مدیوم از یک نفر که الان هیچ چیزی از آن یادم نیست جز اینکه از تجربه نوشتنهای روزانهاش گفته بود.
شاید دلیلش حال آن روزهایم بود شاید چیز دیگری. به دلم نشست و تصمیم گرفتم من هم روزانه بنویسم. اندکی در حول و حوش این شیوه نوشتن جستجو کردم. دیدم سرکار خانم جولیا کامرون همان که کتاب راه هنرمند را نوشته پیشنهادش دادهاند.
معجزه نوشتنهای روزانه
عمر کتاب نزدیک به ۳۰ سال قبل از ۱۹۹۲ میلادی. این روزها دستهبندیاش در کتابفروشیها در طبقه کتابهای خودیاری (Self Help) قرار میگیرد. بیانصافی نکنم از اولش هم در همین طبقه قرار داشت. نخوانده بودمش تا همین یک سال اخیر. به واسطه همین نوشتار رفتم سراغش. راهکارهایی ارائه میدهد شبیه اکثر کتابهای همین دسته. بیشتر تجربیات شخصی نویسنده است که میشوند جزو احکامی برای حال خوب، موفقیت، ثروت، جایگاه اجتماعی، پیدا کردنِ دوست و همسر و شریک مناسب و هر چه دلتان بخواهد و اراده کنید و …
بعد دیدم ایشان اخیرا کتابی نوشتهاند کم حجم و کوچک و جمع و جور با عنوان The Miracle of Morning Pages یا معجزه نوشتنهای روزانه. که در آن به سوالات مختلفی که در طی سالها برای خوانندگان اثرش در مورد این نوع رفتار پیش آمده بود، یعنی نوشتنهای روزانه، ، پاسخ داد.
هنرش نیز بگوی
تا اینجای نوشتهام خیلی شبیه است به این آدمهایی که نقد این نوع کتابها را میگویند. اما اعتراف میکنم. اعتراف میکنم این توصیهی خانم کامرون در کتابش برای من حکم معجزه را داشت. آن مقاله و این خواندنها و دیدن فیلمهای یوتیوب از آدمهای مختلف و خواندن نوشتهها و توصیههایی افرادی که به این کار مشغولند من را واداشت که شروع کنم به نوشتنهای روزانه که برای شده بود نوشتنهای صبحگاهی.
این توصیه چند شرط داشت که مثل اینکه سانسور نکنید خودتان. به کسی ارائه ندهید. اصلا خودتان هم بعد از نوشتن نخوانید. نوشتهها را روی کاغذ بنوسید. بعدش بسوزانیدش پارهاش کنید سر به نیستش کنید. همه اینها برای اینکه خودتان را سانسور نکنید و نترسید. توصیه بعدی ایشان این بود که سه صفحه بنویسید. در جایی که مزاحمتی برایتان ایجاد نشود، بنویسید. فکر کنم اکثرش را نوشتم. یک چیز دیگر هم بود هر روز بنویسید. من اما نتوانستم به همهاش عمل کنم. به این موارد سعی کردم که پایبند بمانم. هر روز بنویسم. در طی این مدت فکر کنم کمتر از ۱۵ روز در مجموع را ننوشتم. روزی سه صفحه را ادامه ندادم متاسفانه. گاهی اوقات یک پاراگراف و حتی گاهی وقتها خطی. اما نوشتم. سعی کردم هر چه در ذهنم در اول صبح میآمد را بنویسم. بدون ویرایش. بدون خودسانسوری.
اولش خیلی سخت بود. راستش را بخواهید هنوز هم خیلی سخت است. ترسناک بهتر است. بهتر است بگویم ترسناک است. مواجه شدن با خودی که بیشتر از پشت دیوار دیدهام. یا … یا شاید حتی ندیدهام.
سپاسگزای
این نوشته صرفا ادای احترام به این ایده است. به اینکه روزهایی در همین نوشتنهای صبحگاهی مینوشتم عجب کشفی. عجب دنیایی. چه حیف که زودتر نیافتمش. چه حیف که زودتر شروعش نکردم. بعضی روزها صرفا در مدح و منقبت این کار مینوشتم. این نوشته تشکر عیان از این رفتار است.