آشغالهای دوست داشتنی دقیقا برای آدمهایی است که حداقل یک بار تجربهی زیسته در یکی از گذرگاههای تاریخ؟ ( گلوگاه؟ شرایط حساس؟ حالا به هر نامی. نمیدانم) اجتماعی و سیاسی کشور را داشته باشند.
صحبتمون کشید به کارگرهای سر چهارراه. گفت پدر من هم کارگر روزمزد بوده. بیسواد بود. حتی نمیتونست اسم خودش رو بنویسه.
خاله افسر به قول ما شمالیها کلانتری بود برای خودش. از آن خانمهایی که یک محل برایش احترام قائلند.
چه قدر شعر خوب بود. چه قدر متناقض بود با اون محیط و چه قدر میچسبید. روح آدم جلا پیدا میکرد.همه آسایشگاه مشتاق شده بودند که اینها چی میخونند این قدر حال میکنند. بعد که فهمیدند حسین شاعر است و شعر کلام رد و بدل شدهی بین ما، هرکی رفت سی خودش.