ماجرا از این قرار است که هر عضو هیات علمی تمام وقت باید ۳۲ ساعت از هفته را در دانشگاه سپری کند، این در حالی است که پست اجرایی مثل مدیریت گروه یا ریاست دانشکده یا معاونت را نداشته باشد، که در این شرایط ساعات گفته شده تغییر میکند. به عبارتی کف حضور ۳۲ ساعت است. ۱۶ ساعت آموزش و ۱۶ ساعت پژوهش. خیلی خوب است. جان میدهد برای فکر کردن به شیوهی تدریس و اثربخشی آن و همینطور به پژوهشهای درست و درمان. همه چیز خوب طراحی شده است، البته روی کاغذ.
برای تدریس به کلاس درس و از آن مهمتر دانشجو نیاز است. لطفا آن راه حل تسهیلی که در این پست گفتم را دوباره یک نگاهی بیندازید، سیستمی که به زبان بی زبانی (که چه عرض کنم به شیواترین شیوه) دانشجویان را دعوت میکرد صرفا ثبت نام کنند و دیگر کاری به ادامه ماجرا نداشته باشند، در چنین شرایطی با تمام قوا از اساتید خود میخواهد که کلاسها را تشکیل دهند. با چشمهای خودم میدیدم که مسئولین دانشگاه به هر زبانی که شده فرد مورد نظر را راضی میکردند و میکنند که به دانشگاه بیاید، حتی اگر شده سر کلاس نیاید و از آن طرف اصرار به تشکیل کلاس از طرف همان مسئولین، برایم مضحک و در عین حال عجیب بود. یک چرخه معیوب ابلهانه. استاد باید حضور داشته باشد اما طبق یک قانون نانوشته (مثل بسیاری از قوانین دیگر از این دست، که قابلیت اجرایی بودنشان از قوانین نوشته شده بیشتر است)، دانشجو از این ماجرا مستثناست. البته این مساله فقط مربوط دانشگاه ما نبود. من دو ترمی در یک دانشگاه غیرانتفاعی تدریس کردهام، آنجا فاجعه بارتر از اینجا. بدتر بود که بهتر نبود.
چیزی شبیه آلکاتراز
حضور استاد در دانشگاه ما در چند سطح و لایه چک میشود، اول از همه نگهبانی دانشگاه که تمام ورود و خروجهای اساتید را ثبت میکند. دوم، ثبت دیجیتال قبلا به صورت کارت ورود و خروج بود و الان اثر انگشت اساتید که خود ماجرایی شنیدنی دارد. سوم، فردی با پست سازمانی «مسئول حضور و غیاب اساتید» که در اتاقی نشسته است و مراحل چکینگ را انجام میدهد که آیا مدرس به سر کلاس خود میرود یا خیر. و چهارم مدیریت گروه که آخرین مرحله چکینگ را عهدهدار است که باید گزارشاتی را به صورت مرتب و دورهای به ریاست دانشگاه بدهد از آمدن و رفتن اساتید گروه.
همهی اینها خیلی عالی است به شرطی… به شرطی که اول از همه برای تمام افراد اجرا شود. دوم این شیوه سنجش (اگر بشود به آن سنجش گفت) ارجح بر کیفیت کار نشود. که متاسفانه هم مورد اول اتفاق نیفتاد و هم مورد دوم. همان ماجرای همه در برابر قانون برابرند و برخی برابرترند. و کیفیت… و کیفیت… و کیفیت…
عدد بده… برای آموزش
همه این گزارشات نگهبانی و ثبت ورود خروج دیجیتال و گزارش «مسئول حضور و غیاب اساتید» و مدیریت گروه، جنسش عددی است و کمّی. چند ساعت بودهای. چند ساعت نبودهای. کی آمدهای و کی رفتهای. اصلا منکر نظم نیستم. بالعکس در تمام این سالها سعی کردهام به آن متعهد باشم اما معتقدم گزارش بر اساس عدد (آن هم از نوع ساعت) به عنوان تنها سنجهی ارزیابی میتواند ما را به بیراهه ببرد. چنین سنجهای به تنهایی بسیار خطرناک است. عدد را میشود گول زد.
کما که اینکه به نظر میرسد این امر در بسیاری از امور رخ داده است. تمام کارمندان ادارات دولتی ما از این منظر افراد منظمی محسوب میشوند. اول صبح کارت میزنند. آخر وقت کارت میزنند. حواسشان به غیبتهایشان هست به مرخصیهایشان اما… ساعات کار مفید بسیاری از آنها به یک ساعت هم نمیرسد. خلاصه اینکه گزارشاتی که به ریاست دانشگاه داده میشود کمترین ارتباطی با کیفیت آموزش دارند.
یک وضعیت مضحک شدیدا مضحک
همه نقد من برای این سبک سنجش و مدیریت به کنار، وضع مضحک وقتی است که من استاد سر کلاسی میروم که دانشجویی در آن نیست. یعنی تنها میروم که نگهبان دم در و «دستگاه ورود و خروج» و «مسئول حضور و غیاب اساتید» و مدیر گروه، من را ببیند و خوشحال شوم از اینکه کاری را انجام دادهام. در طی ۴ ترم گذشته در اکثر موارد تنها رفتهام و این کار را کردهام. پوچترین فعل این سالهای من بوده است. حالم از خودم بهم میخورد. از اینکه ساعت ۸ به دانشگاه بروم. همه این گیتها مرا ببینند بعد کلاس خالی را ببینم از کلاس خالی بیرون بیایم و بعد جوری از جلوی «مسئول حضور و غیاب اساتید» رد شوم که او مرا ببیند تا خیالم راحت شود که وظیفهام را انجام دادهام. چیزی شبیه در «انتظار گودو»ی بکت. پوچ بیهوده بیبرکت.
عدد بده… برای پژوهش
در مورد پژوهش، وضع فاجعه بارتر است. طبعا وقتی قرار است شما بحث زمان پژوهش را پر کنید، در قدم اول باید در دانشگاه حضور داشته باشید و بعدش میشود مسأله محیطی که در آن بتوانید به پژوهش بپردازید و ابزار برای آن. سادهترین امکاناتش میشود میزی و دسترسی به اینترنتی که به پایگاههای علمی دسترسی داشته باشد و یک سیستم کامپیوتری. در دانشگاه ما اگر پستی مثل مدیریت گروه یا پست دیگری نداشته باشید، به معنی این است که اتاق ندارید. وقتی اعتراض میکنید میگویند اتاق گروه هست. اتاق گروه شامل یک میز برای مدیریت گروه هست و چند صندلی و میز خالی. باز هم اگر اعتراض کنید میگویند بروید به سایت دانشجویان. در این حالت هم اتفاق خاصی رخ نمیدهد شما به منابع دست اول دسترسی ندارید.
قطعا برای کسی که به پژوهش علاقهمند است این حرفهای من بهانهای بیش نیست اما فکر نمیکنم قصد قانونگذار از وضع ۱۶ ساعت پژوهش در هفته برای اساتید وجود این شرایط بوده باشد. این شرایط هم با معیاری عددی سنجیده میشود. چند مقاله در طول ترم. این شیوه سنجش ربطی به دانشگاه ما ندارد. قانون وزارتین است. عدد بده. فقط عدد بده.
من چه کردهام؟
این نکته را هم بگویم من هیچ پژوهشی در این مدت انجام ندادهام و دچار رکود علمی هستم به استناد نامهای که اخیرا با امضای ریاست منطقه دریافت کردهام. بیشترش بر میگردد به بیتفاوتی من به امر دکتری وگرنه امر تولید مقاله که …
این را گفتم که خیلی تصور نشود آدم فوق العادهای هستم در پژوهش. در اصلش هیچ نیستم. هیچ وقت هم به این شیوهی مرسوم تولید مقاله علاقه نداشتم. در دانشگاه تهران که بودم هم رسما طرد شده بودم. اوایلش که دچار افسردگی بودم که چرا من شبیه بقیه نیستم حتی تلاش هم کردم شبیهشان شوم راه به جایی نبردم. الان خدا رو شکر میکنم که شبیهشان نشدم. (به تنبلیام بر میگردد این شکر گفتنم)
یکی از نتایج چنین شرایطی
طبیعی است از دانشجویی که به این شیوه جذب دانشگاه میشود نباید انتظار حضور را داشت. از طرفی وقتی دانشجویی به این شیوه میآید دارای انتظاراتی است که باید برآورده شود. مثل نمره خوب گرفتن و برآورده شدن یک سری تملقات عجیب. کم نشنیدهام از دانشجویان مقاطع مختلف چه کارشناسی و چه دکتری که از استادی بابت بدست نیاوردن نمره کامل شاکی شدهاند و این جمله را بر زبان آوردهاند که: او حق ندارد به من این نمره را بدهد. حقوقش را من میدهم.
شاید باید روزی در مورد دانشجویانی بنویسم که از کاهش معدلشان به ۱۹٫۷۵ شکایت به رئیس دانشگاه بردند یا یک دانشجوی مقطع دکتری که نمره درس زبان تخصصیاش ۱۶ شد و به خاطر اینکه معدلش زیر ۱۹ آمد تمام دانشگاه را تهدید به انصراف کرد.
اعتراف … بسیار بسیار جدی
با همه این احوال تأسفبار و همهی انتقاداتی که به زبان آوردم، نمیتوانم خودم را مبرا بدانم از دخیل بودن در چنین فاجعهی دهشتناکی. میتوانستم کاری بکنم. میتوانستم به ده دادن برگهی سفید تن ندهم اما این کار را کردم و شریک شدم در به بار آوردن فاجعه. اگر هم هر چیزی مثل کمرنگ شدن حذف شدن کنار گذاشته شدن یا محبوب نبودن، پیش میآمد، به جهنم. در عوض امروز این پست شامل این بند نمیشد و عذاب وجدان این چنینی نداشتم. اعتراف میکنم برای اینکه کنار گذاشته نشوم برای اینکه محبوب دانشجویان بمانم برای غم نان این کار را کردم. متاسفم.