اجرای تئاتر. روایت زیر ماجرایی واقعی از یک پروژه است که مدتهاست فکرم را به خودش مشغول کرده است.
دوستی برای کاری به تئاتری دعوت شد که پیش از این هم در دوسال قبل اجرا شده بود.
اجرایی با کلی سر و صدای رسانهای و جایزه جشنواره تئاتر فجر و …
موضوع این تئاتر در مورد افرادی بود که دست به تغییر جنسیت در ایران زدهاند.
مختصر روایتی است بر تاریخ و سرگذشت این افراد که به آنها ترنس میگویند.
کار ارزشمندی است از جهت پرداختن به بخشی از جامعه که کنار ما هستند و با ما زندگی میکنند اما به خاطر مسالهای که به هیچ وجه رخ دادنش در اختیارشان نبود بار عجیب و سهمگینی از فشار اجتماعی را بر دوش میکشند.
هم خودشان و هم خانوادهشان.
من تنها یک بینندهی آماتور تئاتر هستم. این نوشته به بُعد دیگری از کار اشاره دارد.
این متن مقدمه مانند را از این باب نوشتم که دلم نمیخواست نقدی که دارم به فلسفهی همدلی با این افراد صدمه بزند.
طرح مشکل
این کار دو سال پیش اجرا شده بود و هزینهای که مربوط به کار این دوستم میشد با یک میلیون و نیم جمع شد.
برای اجرای امسال هم این دوستم با وجود افزایش سه چهار برابری هزینهها در طی چند روز و با تمرکز و انرژی زیاد با همان حدود هزینه کار را جمع کرد.
از همان اول تاکید بر ای
این کار دو سال پیش اجرا شده بود و هزینهای که مربوط به کار این دوستم میشد با یک میلیون و نیم جمع شد.
برای اجرای امسال هم این دوستم با وجود افزایش سه چهار برابری هزینهها در طی چند روز و با تمرکز و انرژی زیاد با همان حدود هزینه کار را جمع کرد.
از همان اول تاکید بر این بود که هزینه کمی بشود و اینکه بودجه نداریم و در عین حال زمان هم اصلا نداریم و از این حرفها.
چیزی شیبه سندرم دانشجویی یا دانش آموزی است.
میرسیم به شب امتحان یا میرسانیم به شب امتحان و تصور میکنیم هنوز فرصت داریم حریفش هستیم.
درد مبتلا بهِ اکثر پروژهها؛ خیلی هم ربطی ندارد هنری و فرهنگی باشد یا عمرانی و اجتماعی و …
طبعا برای به پایان رساندن یک پروژه با این مشخصات، فرد مسئول نیاز به چند ویژگی بسیار مهم دارد.
- تا اندازه ای دارای تعلق سازمانی باشد، خودمانیاش میشود اینکه کار را از خودش بداند.
- مسئولیت پذیر باشد.
- یک مدیر پروژه باشد:
- حواسش به زمان انجام کار، هزینه مدنظر و کیفیت کار باشد.
این دوستم کار را به سرانجام رساند. به سختی و به دشواری. با زمان و هزینه کم و با کیفیتی نسبتا مطلوب.
تا اینجای کار شبیه این فیلم هالیوودیهای هپیاند بود. یا شاید دل هر ناظری میخواست این شکلی باشد.
اما نشد…
هر چند کارها با همه مشکلاتش به موقع و با هزینه مدنظر انجام شد اما فشار روانی بسیار زیادی به عوامل وارد شد.
فشاری روانی که کنترلش بر عهده مدیریت کار بود، برای اینکه تبدیل به بحران نشود.
اما نشد. بین این دوستم با یکی از بازیگران بگو مگویی شکل گرفت.
دم دستیترین راه حل…
سرتان را درد نیاورم.
قصد کنکاش در کلامِ رد و بدل شده بین آنها را ندارم.
یا اینکه کدامیک از طرفین بار تقصیر بیشتری را بر عهده داشت.
این دوستم با ناراحتی از سر کار بیرون آمد و روز تمام نشده او را از گروهی که این مجموعه در یک شبکه اجتماعی تشکیل داده بودند، حذف کردند.
بدون هیچ توضیحی. بدون هیچ حرفی.
اینکه چه به روز این دوستم آمد را نمینویسم. ممکن است فرد مقابل هم حال خوشی نداشته باشد. اما …
نظرات خودم
مدتهاست که دیگر انتظار ندارم پروژهها با یک برنامهریزی درست و درمان شروع به کار کنند.
که… اجرای با برنامهریزی یک پروژه تبدیل شده به یک مورد استثنایی و شروع بدون برنامه آن یک امر عادی.
اما نکته بسیار مهمی که در این شرایط وجود دارد اینست که باید بپذیریم فشار بسیار زیادی به عوامل وارد خواهد شد اگر، اجرای چنین پروژههای پر استرسی متکی به نیروی انسانی باشد.
در این شرایط نیاز به یک مدیریت منابع انسانی بسیار قوی خواهیم داشت.
باید بپذیریم اجرای یک پروژه (حالا میخواهد یک پروژه کلاسی، یا توسعه محصول یا اجرای یک تئاتر حرفهای و ..باشد) در شرایطی این چنینی بسیار مستعد بحرانهای بین فردی است.
در این حالت صبوری و مدیریتِ استرس و بحران، برای کسی که مدیریت کل پروژه را برعهده دارد بسیار حیاتی است.
نتیجه نهایی
اگر هیچ چیز از این ماجرا و اجرای تئاتر نمیدانستم همان یک مورد حذفِ فرد مورد نظر از گروه بدون هیچ توضیحی، برایم دلیلی مکفی بود تا بدانم مسئول پروژه یک فاجعه را آفریده است.
آسانترین و در عین حال فاجعهبارترین شیوهی حل تعارضات: صورت مساله را پاک کن.
به نظرم وقتی نمیتوانیم برنامه ریزی درستی برای انجام کاری داشته باشیم میتوانیم دست به کاری بزنیم که آسیب به افراد به حداقل برسد.
پینوشت: گاهی اوقات سادهترین راه حلی که برای رفع چالشهای سازمانی برمیگزنیم چیزی است شبیه بمب گذاری در روح و روان افراد مجموعه.