طبق قوانین وزارت علوم و احتمالا وزارت بهداشت، برای تصدی پست مدیریت گروه یک مجموعه دانشگاهی بایستی انتخاباتی در بین اعضای همان گروه صورت پذیرد. یعنی اعضای گروه به کاندیداهای مشخص شده رای میدهدند و صورت جلسه ای تنظیم میشود خطاب به ریاست بالادست که فلانی را انتخاب کرده ایم.
روزی که من رفتم دانشگاه، گروه مهندسی صنایع تازه شکل گرفته بود. تا پیش از آمدن من، مدیر گروه ریاضی زحمت این کار را میکشید. بعد که آمدم گفتند تو مدیرگروهی. گفتم چشم. اگر بگویم همیشه از این نوع چشم گفتنها ضرر کردهام، گزاف نگفتهام. از شما چه پنهان هیچ نمیدانستم. هیچ. اما سعی خودم را کردم که کارم را درست انجام دهم. حداقل فکر میکنم سعیام را کردهام. نتیجهاش قابل نقد است مطمئنا.
تجربه من از مدیرگروهی
مطمئنم پر بودم از عیب و ایراد و نقد. مطمئنم. مگر میشود شما یکهو بشوید مدیر یک مجموعهای بدون هیچ درکی از چیزی که میخواهید با آن مواجه شوید و ایرادی نداشته باشید. البته بعدها فهمیدم این خودش یک نوع رشد سریع آسنانسوری است که رایج است و من متاسفانه به این امر آگاه نبودم.
این را هم مطمئن هستم که در کل دوره مسئولیت تلاشم را کردم. سعی میکردم بهتر شوم، نقدها را بشنوم روی نقدها کار کنم و منتقد را حذف فیزیکی یا مجازی نکنم. از این رو راضی هستم که تحمل بد و بیراه دانشجویان را داشتم. حداقل بیشتر از برخی از همکارانم. تجربه درخشانی برای من بود. صادقانه سعی کردم کمترین آسیب به دانشجویان برسد.
یک سال بعد حکم روی برگه چرکنویس
در تمام این سالها شاید کمتر از انگشتان یک دست رفتم سراغ چیزی به اسم فیش حقوقی. فکر میکردم عددی که دانشگاه پرداخت میکند به حق است و همین طور رفتار دانشگاه. بنا بر همین استدلال در یک سالی که از ورودم به دانشگاه گذشت و فکر میکردم مدیرگروه هستم، حتی نمیدانستم مدیریت گروه اضافه پرداختی دارد. در این مدت همه کارهای مدیر گروهی را انجام میدادم از انتخاب واحد دانشجویان و شرکت در جلسات مدیران گروه و دعوت از اساتید مختلف برای تدریس و …
این ماجرا ادامه داشت تا روزی که در جلسه مدیران گروه با هیات رئیسه دانشگاه، منشی معاونت آموزشی دانشگاه پیش از شروع جلسه آمد و دستی روی شانهام گذاشت و یک برگه چرکنویس را به من داد و وقتی داشت دور میشد از من، گفت راستی مهندس تبریک میگم. کاغذ چه بود؟ یک رویش یک چیزهای چرت و پرت نوشته بود و روی دیگرش حکم مدیریت گروهی من!!!
مدیر گروه رسمی دانشگاه…
آنجا بود که فهمیدم در تمام این یک سال مدیر گروه نبودم. فقط کارهایش را انجام میدادم. خیلی ناراحت نشدم حقیقتش. حقوقی معادل ۹۰۰ هزار تومان میگرفتم با خودم گفتم حالا اندکی کم یا زیاد توفیری نمیکند. زمان گذشت و با همه چالشهای مدیرگروهی و سختیهایش. فکر کنم چهار یا پنج سال گذشت. دانشجویان کارشناسی خیلی کم شده بود ولی هنوز تعدادی بودند که حجم زیادی از زمان یک مدیر گروه را به خود اختصاص دهد. به علاوه در بخش تحصیلات تکمیلی گروه ما صاحب سه گرایش ارشد و یک گرایش دکتری شده بود.
ماجراهایی پیش آمد میان من و ریاست دانشگاه که نمیدانم قبلا گفتهام یا خیر؟ اما در این پست و این پست از ماجراهایم در دانشگاه گفتهام. در یک جلسهای در آن اواخر نقدی به رئیس دانشگاه داشتم که به او گفتم. اینکه شیوهی درستی نیست که وقتی میخواهی رای گیری کنی در مورد موضوعی اول دست خودت را بالا ببری. این شکلی آرای واقعی بدست نمیآید و خیلی دیکتاتور مآبانه است. البته این آخری را به خیال خودم به شوخی گفته بودم ولی ظاهرا زخمش کاری بود. چند ماه بعد اثرش را دیدم.
آن سال کذایی…
ترم اول آن سال کذایی بود. انتخاب واحد و حذف و اضافه را انجام دادم. مهر ماه آن سال گذشت. حقوق را واریز کردند. فکر کردم عددش کم شده است. دیگر حقوقم رسیده بود به حدود دو میلیون یا دو میلیون پانصد هزار تومان. حدود ۱۶۰ هزار تومان یا شاید هم بیشتر از آن، کم شده بود. ازدواج کرده بودم و همین مبلغ کم هم برایم معنی دار بود. جزو اندک دفعاتی بود که به سایت دانشگاه سر زدم برای دریافت فیش حقوقی. فیش را دیدم. بالای فیش زده بود فلانی. هیات علمی. آمدم بیرون از سایت. با خودم داشتم فکر میکردم که کاش ماه قبل را هم چک کنم. رفتم چک کردم و دیدم همان جایی که الان نوشته هیات علمی نوشته مدیرگروه. آیا من دیگر مدیرگروه نبودم؟
وقتی فیش حقوقی میگوید که دیگر در دانشگاه، مدیرگروه نیستی
تا آن موقع به این نکته دقت نکرده بود. من دیگر مدیرگروه نبودم. جالب اینکه خودم هم خبر نداشتم و از این طریق فهمیده بود. جالبتر اینکه رای گیری صورت نگرفته بود. چند روز بعد رفتم دانشگاه و آنجا مدیرگروه جدید را دیدم که در اتاق نشسته است. نامه ای به دست من داد. نامه خدا حافظی و تشکر ریاست دانشگاه و اینکه حالا دیگر مدیرگروه نیستی و …
این نامه در چه تاریخی به دست من رسید دهه اول آبان آن سال. تاریخ نامه برای کی بود؟ برای شهریور آن سال. اواخر شهریور. حالا دانشگاه ما سرجمع ۲۰۰ نفر پرسنل هم ندارد. منظورم این است که خیلی بزرگ نیست که بگوییم مسیر طی شدن نامه و طی مراحل بروکراتیک آن بیش از چهل روز زمان ببرد. تاریخ نامه را آن زمان زده بودند که جایی برای گله کردن رسمی من باقی نماند. و اینکه بعد از رسیدگی به کارهای دانشجویان به دستم برسد.
احتمالا فکر میکردند شکایت میکنم. شاید میتوانستم. چون انتخاباتی صورت نگرفته بود. حقیقتش خسته شده بودم. دلم میخواست مدیر گروه نباشم. هم مدت زیادی مدیرگروه بودم هم اینکه فسیل شده بودم. مفیدترین کارم این بود که جلوی انتخاب اشتباه بچه ها را بگیرم. اگر کسی قصد انصراف از تحصیل را داشت یا میخواست ازدواج بی خبر از پدر و مادرش بکند یا … کارم شده بود کدخدا منشی.
حذف فیزیکی؟ شاید
از آن شیوه کنار گذاشته شدن ناراحت شدم خیلی هم ناراحت شدم. رفتارشان به قدری بد و به دور از شان بود که با گذشت سالها از آن روزها وقتی به آن فکر میکنم عذاب میکشم. من با رئیس دانشگاه با معاونین دوست بودم. یعنی فکر میکردم که دوستم. به خانه ما آمده بودند همگی. در مورد کارهایشان که میتوانستم کمکشان میکردم. فکر میکردم دوستیم. برای همین این رفتار را نمیتوانستم باور کنم.
رفتم و با معاون دانشگاه صحبت کردم که چرا به این شیوه برکنارم کردید؟ جواب او؟ ما هیچ قصدی نداشتیم و حق با توست ولی بدان که هیچ قصد بدی نداشتیم و تو خوبی و ما خوبیم و …. رفتم با رئیس دانشگاه صحبت کردم که چرا این رفتار را کردید؟ هیچ شیوه دیگری نبود؟ گفت حق با توست و من خبر نداشتم و چه کار بدی کردند و … دروغ میبارید. چون بعدها فهمیدم این شیوه را با افراد زیادی پیاده کردهاند.
بعدها فهمیدم همهاش برای آن نقدم بوده است در آن جلسه. یکی از مصادیق حذف فیزیکی بود؟
تجربه مشابه این بار نه در دانشگاه، جای دیگر
چند ماه قبل دوستی از من برای مشاوره در کاری در یکی از سازمانی فرهنگی دعوت کرد. چند ماهی بودم. رئیس مجموعه عوض شد و رئیس جدید آمد. از من برنامه خواست برای سال ۱۴۰۰ که بیا برنامه بریز و با هم این مسیر را پیش ببریم. چه فرصت خوبی. برنامه را به او دادم. دو ماهی گذشت و خبری نشد. در این دو ماه حداقل ۵ یا ۶ مرتبه جویای سرگذشت برنامه شده بودم که تکلیفش و تکلیفم مشخص شود. هی حواله میشد یک هفته بعد و دو هفته بعد و … همین طور شد تا دو ماه گذشت.
عزل پیامکی
بعد از دو ماه رئیس جدید با پیامکی آن هم نه به خود من، که به دوست مشترکمان گفت که از زحمات فلانی تشکر کن و بگو این اتمام کارمان است. دوباره تجربه دانشگاه برایم تکرار شد. این شیوه برخورد با آدمها و کنار گذاشتنشان. این آداب اداری هولناک.
این بار دردش کمتر بود. کمتر به آن فکر کردم.تصمیم گرفتم که آن را بنویسم و بگویم شیوه مرسومی است. جدای از تجربه خودم بارها دیدهام. در دانشگاه دیدهام در مجموعهای فرهنگی دیدهام در سیاست که دیدهایم همهمان. در دولتی دیده ایم در خصوصی دیده ایم. ماجرای وزیر امور خارجه کشورمان و برکناریاش در هواپیما را که به یاد داریم؟ این مشهورترین نمونهی این چند سال اخیر بود ولی میشود این ماجرا را تامیم داد به بخشهای ریزتر و خردتر ساختارها. فکر میکنم بد نیست یاد بگیریم آمدن و رفتن افراد در سازمان خودش آدابی دارد.
جالب است این را هم بگویم وقتی رئیس جدید این مجموعه فرهنگی از من برنامه خواست و من رفتم که به او برنامه سال ۱۴۰۰ را بدهم. نکته جالبی گفت که نشانهی خوبی نیست متاسفانه. ایشان ناگهان جایگزین رئیس قبلی شده بود. ناگهان و دفعی. برای همین به من گفت ببین من هم انتظاری برای رفتار مودبانه سازمان با خودم ندارم میدانم آنها با من هم همین کار را میکنند و ناگهان یکی دیگر را جای من میگذارند.
این ره که تو میروی…
بیان صادقانه اما دردناکی بود. برایم سوال پیش آمد که در چنین حالتی که فرهنگ خوشامدگویی و خداحافظی در سازمان و ساختار و تشکیلاتی وجود ندارد، چطور انتظار داریم فرد برای مجموعهاش بهترین کیفیت کاری را ارائه کند، یا خلاقیت به خرج دهد یا حواسش به منابع سازمانی باشد که به هدر نرود یا به هدر ندهد. هیچ. نمیشود.
آدمها در بهترین حالت غمگین میروند و غمگین میمانند و در بدترین حالت سازمان را به سفرهای میبینند که دور و بخت به آنها رو کرده است و باید در حد توان آن را به یغما ببرند. فراموش نکنیم که آدمها از یکدیگر و از محیط و از اجتماع یاد میگیرند.
شاید این دو پاراگراف آخر را نباید مینوشتم. دلم نیامد.