دارم فکر میکنم که یک قراری با خودم بگذارم و ببینم میتوانم پای قرارم بمانم با خودم یا نه؟ این روزها به جای قرار میگویند «چالش» شاید هم بگویند «چلنج». واژههایی که لوث میشوند و لوس میشوند و مبتذل. بگذریم. قرار با خودم گذاشتم که ببینم میتوتنم روزی یک کتاب بخوانم. ایدهاش از کتاب تولستوی و مبل بنفش است. مهسا کتاب را خوانده و از آن برایم تعریف کرده. کتاب را گرفتهام ازش تا بخوانم. در صف انبوه کتابهای انباشته و نخوانده شده است.
قرار برای این است حالم خوش نیست. به حدی که گاهی حس میکنم شبیه آن فامیلمان که با خودش حرف میزد من هم با خودم حرف میزنم. عجیب نیست تا اینجایش. عجیبش حرف زدن با خود با صدای بلند است. رمان خوب است. مثل پدر بزرگ ریک است که دست نوهاش مورتی را میگیرد و میبرد با یک ماشین مسخره فضایی به هر جایی.
به هر بُعدی از زمان و مکان. دیروز که این قرار را شروع کردم و اولین کتاب را تمام کردم. شب موقع خواب معجزهاش را دیدم. دیدم در طول روز کمتر حرف زدم با خودم و هی خودم را پرت میکردم درون داستان که ببینم چه میشود.
قوانین یک قرار
قرارم هم محدود است و هم قوانینی برای خودم گذاشتهام:
- از ۲۸ اسفند ۱۴۰۰ تا سیزده فروردین ۱۴۰۱٫
- شروع هر کتاب در همان روز باشد و سعی کنم که پایانش هم در همان روز باشد.
- حجم کتابها در حدی باشد که بشود در یک روز خواندشان. با توجه به عید و رخوت ناشی از آن. گفتم زیر ۳۰۰ صفحه باشد خوب است. (کتابها را انتخاب کردهام. روی ۲۰۰ صفحه و مثبت و منفی یک مقداری ایستاده است میانگین تعداد صفحات هر کتاب)
- ممکن است برخی از کتابها خوشخوان باشند و بتوانم روزی بیشتر از یک کتاب بخوانم. خب دستت درد نکند. سهمیه روزهای دیگر را استفاده نکردهای. قانون شماره دو خودنوشتهات را بخوان.
- اختیاری است این قانون اما اگر توانستی بنویس از هر کتاب. (شاید باید اجباریاش کنم این قانون را. مجبور باشم بنویسم که نتوانم خودم را دور بزنم.)
- تا حد ممکن از داستانها و رمانهاست.
امروز ۲۹ اسفند است و همانطور که گفتم در بالا دیروز یک کتاب را خواندم. در موردش مینویسم.
قبل منتشر کردن این پست دیدم یک دسته بندی داشته ام از قبل به نام Challenge. حذفش نمیکنم میگذارم بماند. دسته جدیدی درست میکنم به نام قرارها.