دم در ورودی همدیگه رو دیدیم. مدتها بود ندیده بودمش. حول شدیم دستمون رو بردیم سمت هم و بعد باهم پس کشیدیم و گفتیم ببخشید. شاید حدود 40 سال تفاوت سن داشته باشیم. مرد خیلی مهربان و نازنینیه. بعد احوالرسی میگم این روزها مراقب خودتون هستید؟ اوضاع چندان مساعد نیست؟ میگه آقا بهزاد من که …
در آخر هم گفتند ما ایرانیها یادگرفتهاین کسی به فکر ما نیست. یاد گرفتهایم هیچ وقت به امید هیچ کسی نباشیم. و با این فرض که هیچ کسی غم ما را ندارد غمگسار خودمان باشیم.
و اینکه این فاجعه برای ما درسهای زیادی داشته آن هم اینکه چه قدر بهم محتاجیم و به محبت هم احتیاج داریم.
از وقتی خبر رسیدن کرونا به قم پخش شد انگار کن وارد فیلمهای آخرالزمانی شدهایم. ترس و دلهره و مشخص نبودن آینده حتی آیندهای نزدیک و از همه مهمتر احساس بیپناهی شدید همه بر ویژگیهای آخرالزمانی این داستان افزود. همه آنچه از چین در این مدت که کرونا سربرآورده و از شبکههای اجتماعی مجازی میدیدیم …



