کرونا (بخش سوم) وقتی چیزی برای از دست دادن نداری

دم در ورودی همدیگه رو دیدیم. مدتها بود ندیده بودمش. حول شدیم دستمون رو بردیم سمت هم و بعد باهم پس کشیدیم و گفتیم ببخشید. شاید حدود ۴۰ سال تفاوت سن داشته باشیم. مرد خیلی مهربان و نازنینیه.

بعد احوالرسی می‌گم این روزها مراقب خودتون هستید؟ اوضاع چندان مساعد نیست؟

میگه آقا بهزاد من که نهایت زورم اینه که مایحتایج ۴ پنج روزم رو تهیه کنم و بذارم برای ۴ تا آدم تو خونه. نباید نگران کرونا گرفتن باشم. بگو کرونا بیاد منو بگیره. میگم قبول ولی احتیاط کنید. میگه من خود در معرض خطرم، بعد عمل قلبم. احتیاط چیه پسر. خسته شدم. این همه تحقیر. بعد از این همه سال الان که وقت بازنشستگی‌امه باید بدووم دنبال نون.

یاد پدر خودم می‌افتم. تو این بحران. تو مازندران. که داره آمار کرونا بالا می‌ره. اونم هر روز از خونه می‌زنه بیرون.

خداحافطی می‌کنم و میرم دنبال کارم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *