روزی مردی مسن برایم تعریف میکرد که پسرعمویش 20 سال قبل از او و خیلیهای کلاهبرداری و از کشور فرار کرد و الان در انگلیس زندگی خوبی دارد. بعد با حسرت گفت ای کاش من آن کار را کرده بودم، الان میتوانستم زندگی بچههایم را سر و سامان بدهم و خارج از کشور زندگی کنم و …. این حرف را یک مرد 70 ساله گفته نه یک جوان 20 ساله. میشود حدس زد این جنس تفکر تا چه اندازه در لایه لایه جامعه ما نفوذ کرده است. بلایی بر سرما آورده است که نمونهاش رسوایی بابلگیت است به قول دکتر فاضلی.
هفته قبل در دانشگاه علوم پزشکی ایران یک کارگاهی تحت عنوان مدیریت تعارض برگزار کردم. شرکت کنندگان دبیران انجمنهای علمیِ برخی از دانشگاهها و کارشناسان همان برخی دانشگاهها بودند. خیلی به این فکر کردم که دو سه ساعته چه میشود گفت. کلی کتاب و مقاله را زیر و رو کردم. آخرش به این نتیجه رسیدم …
مهرداد یه ویدئو برام فرستاده که متن زیر ویدئو این بود: خبرگزاری فارس: «ششمین دوره مسابقات ملی محاسبات ذهنی با چرتکه، صبح امروز با حضور ۲۳۲ کودک نخبه ایرانی در تهران برگزار شد.» یه مسابقه برای کودکان، که به صورت ذهنی و با کمک تکنیکهایی که یاد گرفتهاند، مسائل عددی رو حل میکنند. یه سالن بزرگ، …
مثلا من، مدیر یک مجموعه چشم پزشکی هستم (مثلا مدیر پژوهش) مثلا من، با کلی آدم آشنا هستم در این مجموعه که صبح به صبح شبیه این معتمدین محل با همه سلام و احوالپرسی میکنم. مثلا یک دوستی تماس میگیرد و از من خواهش میکند که آیا ممکن است بیاید و چشمش توسط یک چشمپزشک …
سالار به من زنگ زد و گفت یک عده برای یک المپیاد کارآفرینی که وزارت بهداشت مسئول برگزاری آن است احتیاج به یک منتور بی جیره و مواجب دارند که تیمی را منتوری کند. ما چند دورهای برگزار کرده بودیم که در آن به ما منتور میگفتند اما خودم میدانستم که این کجا و آن …





