به پسر بچهی همراه آن خانم فکر کنم در قصابی. به خودم در ترمینال مینیبوسرانی چالوس و به برادر۷ سالهام.
انگار میخواست از خدا پیش یکی تعریف کرده باشد یا شادی بیحد و حصرش از نرفتن به تعمیرگاه در شب عید را با یک نفر دیگر شریک شود.
خواستم از همین جا از او تشکر کنم. که شادیاش را با من قسمت کرد.
آشغالهای دوست داشتنی دقیقا برای آدمهایی است که حداقل یک بار تجربهی زیسته در یکی از گذرگاههای تاریخ؟ ( گلوگاه؟ شرایط حساس؟ حالا به هر نامی. نمیدانم) اجتماعی و سیاسی کشور را داشته باشند.
برای دیدن پزشکی و مشورت گرفتن از او در به در شدهام بین این بیمارستان و آن بیمارستان.
در به در سایت و اینترنت و هر جا که بشود دکتر را یافت.
آخرش مهرداد آدرسش را در بیمارستانی پیدا کرد.
نه ساعتی نه آدرسی نه شیوه نوبتگرفتنی و نه حتی اینکه پزشک میآید یا خیر یا …