–“یعنی اگه بچههای گروه بدجنسها تیر بزنن به اونا. شما زنده میشید؟”
+”نه. ما که نمیمیریم وقتی بهمون تیر میزنن. مهربون میشیم. آخه تیرِ دخترها اسمش مهربونیه. تیر مهربونی.”
–“یعنی اگه بچههای گروه بدجنسها تیر بزنن به اونا. شما زنده میشید؟”
+”نه. ما که نمیمیریم وقتی بهمون تیر میزنن. مهربون میشیم. آخه تیرِ دخترها اسمش مهربونیه. تیر مهربونی.”
فکر اینکه چرا زمان را ثبت کرد که حالا نفرین زمان گریبانش را بگیرد و رنجش بدهد، رهایم نمیکند. چه کسی فکر میکرد کتابی که روزی پر بود از عشق و آرزو و شوق و خیالبافی و شبیه سازی خود به شخصیتهای داستانی، فقط با چند حرف و عدد تبدیل شود به یک یادبود غم انگیز.
کسانی که دارای مدل ذهنی ثابت یا صُلبی هستند، چه مادربزرگ من باشد یا مدیریت یک سازمان خصوصی چند ده ساله یا یک معلم یا یک پدر و مادر یا هر کسی، فرض اولیهشان این است که حقیقت را در آن زمینه یافتهاند. تصور میکنند حقیقت آن مسأله خاص (راز تربیت فرزند، راز پاکیزگی یا راز مدیریت سازمان و …) برایشان آشکار شده است. فرض را بر یکتا بودن آن مسیر و آن راه حل میپندارند.
به قول خانم کرل این روایتی ناتورالیستی است؛ از دید سوم شخص، با فاصله و علمی به بیماری و بیمار نگاه میکند و بیشتر در پی علائم و نشانه های بیماری و شیوه های درمان و بالا بردن کیفیت زندگی است. این فاصله گذاری سبب شده تا بیماری مهمتر باشد و تجربهی بیمار کمتر اهمیت پیدا کند.