حرفم هیچ بنیانی ندارد. میدانم وقتی مدرسه و سازمانش سالم نیست. وقتی پدر و مادر قبل از ورود به مدرسه در تلاش برای ساخت یک شاخ اینستاگرامی هستند. و برای رسیدن به این مهم از هیچ کاری کوتاهی نمیکنند. میدانم که نباید از معلم انتظار معجزه داشته باشم. اما دلم میخواست بگویم. درد و دلی بگویم. دلم نمیخواست باور کنم معلمها این شکلی شوند.
جماعت کثیر مردم کمپول و متوسطالحال، بی اندازه با من بر سر مهرند به طوریکه جواب محبتها و مهربانیهایشان را نمیتوانم بدهم. ولی در میان جماعت مستطیح و متمل ایلات، هستند کسانی که نه فقط به من نظر خوشی ندارند بلکه گاهی کینهتوزی هم میکنند. من از همکاری برخی از خانهای ایلات برخوردار بودهام ولی بودند عدهای که کار مرا خلاف منفعت و مصلحت خود میپنداشتند و با سوادشدن توده مردم را زیانبخش میدانستند خوشبختانه این قبیل بزرگواران محدودند و امیدوارم که با گذشت زمان درک کنند که نظر خصومتی به شخص آنان نداشتهام.
روزی مردی مسن برایم تعریف میکرد که پسرعمویش ۲۰ سال قبل از او و خیلیهای کلاهبرداری و از کشور فرار کرد و الان در انگلیس زندگی خوبی دارد. بعد با حسرت گفت ای کاش من آن کار را کرده بودم، الان میتوانستم زندگی بچههایم را سر و سامان بدهم و خارج از کشور زندگی کنم و …. این حرف را یک مرد ۷۰ ساله گفته نه یک جوان ۲۰ ساله. میشود حدس زد این جنس تفکر تا چه اندازه در لایه لایه جامعه ما نفوذ کرده است. بلایی بر سرما آورده است که نمونهاش رسوایی بابلگیت است به قول دکتر فاضلی.
مهرداد یه ویدئو برام فرستاده که متن زیر ویدئو این بود: خبرگزاری فارس: «ششمین دوره مسابقات ملی محاسبات ذهنی با چرتکه، صبح امروز با حضور ۲۳۲ کودک نخبه ایرانی در تهران برگزار شد.» یه مسابقه برای کودکان، که به صورت ذهنی و با کمک تکنیکهایی که یاد گرفتهاند، مسائل عددی رو حل میکنند. یه سالن بزرگ، …