مادر نیاز داشت که عکس MRI از گردنش تهیه شود. نور این امکان را نداشت رفتیم سمت چالوس. فاصلهای حدود ۵۰ کیلومتر از نور. نکتهای عجیب در مسیر رفت و برگشت نظرم را جلب کرد. جوانی فوت شده بود که بنرهای تسلیت افراد مختلف در هر فاصلهی ۱۰-۱۵ متری دیده میشد. در کل مسیر رفت و برگشت. تقریبا تمامشان متن یکسان و مشابهای داشتند و فقط اسم گویندهی تسلیت متفاوت بود. بعد از برگشتنم متوجه شدم این تعداد بسیار زیادتر از این حرفهاست و روستاهای اطراف و حتی جادهی محمودآباد را در نوردیده است.
دوستی حکم ریاستاش بر ادارهای تمدید شد، این شهر ما بود و این بنرهای به ارتفاع یک ساختمان سه طبقه از عکس و تبریک و …
یا یک دایی برای خواهر زادهی کلاس دومی خود بنری زده بود در بخش ورودی پارک جنگلی با این مضمون که دایی جون موفقیتات رو به خانواده و به خودم تبریک میگم.
آقایی رئیس هیات کشتی شده، بنر زدن به تعداد هر قدم دو عدد که شایستگی ات حرف نداره برادر.
دوست دوران دبیرستانم رئیس اتحادیه فروشندگان دوچرخه و موتور سیکلت شهرمان شده است. میتوانید حدس بزنید که چه کارناوالی از پوستر و بنر و … به راه انداخته بودند که بیا و ببین.
انتخاب، انتصاب، مرگ و … اموری طبیعی است. ممکن افرادی بر حسب شادی یا ناراحتی خود مطلبی را ابراز کنند. اما گاهی شکل عجیبی به خود میگیرد. عجیب و گاهی ترسناک. انگار کن که صف خریداران یوسف است و هر کس تنها اگر نامش در این صف ثبت شود برایش کافی است. انگار انتخاب، انتصاب، مرگ و … هر کسی بدون اینکه مهم باشد این فرصت را به خیلیها میدهد که خود را نشان دهند. شهوت دیده شدن مسالهای است که در وجود هر کسی دیده میشود اما اینکه به این شکل خود را نشان دهد ترسناک نیست؟
روحیهی عجیبی است که نمیدانم در شهرهای دیگر هم هست یا خیر و اگر هست آیا به این قدرت وجود دارد؟