توی کتاب ظلمت در نیمروز جناب آرتور کوستلر، اکثر داستان در زندانی اتفاق میافته. زندانیها همه در انفرادی هستند یا داستان این شکلی به من حالی کرده که همه زندانیها در انفرادی هستند.
ولی با هم حرف میزنند از راه ضرباتی که به دیوارِ سلول مجاور میزنند و زندانی سلول مجاور یا مخاطب حرف همسایهاش هست یا مسیری است برای انتقال پیام به زندانی سلول مجاور خودش.
هیچ کلامی رد بدل نمیشود از نوع صوت. حتی نمیدانم سلول مجاور ما چه کسی را در خود جای داده است. هیچ. هیچ نمیدانیم. اما دلمان میخواهد حرف بزنیم با هم. چیزی بگوییم. داستان پر است از حرف. اگر داستان به شکل فیلمی به نمایش در میآمد پر از سکوت بود. کتاب و فضایی که خلق میکند پر است از خشم و نفرت. پر از امید پر از ناامیدی. پر است از صدا در حالی که راهروها خلوت است و ساکت.
راهی هم جز این مسیر برای حرف زدن نیست. گم میشوی اگر حرف نزنی. مسیر حرف زدن را قطع میکنی و هزار مشکل دیگر. باید برای زندگی کردن و در جریان ماوقع قرار گرفتن حرف زد. حالا با صدا نشد، نشد. با تقه زدن بر دیوار. با تقهی قاشق بر دیوار. یا دسته عینک یا دست کوبیدن بر دیوار.
این ویدیو به دلایلی که فکر میکنم فنی باشد بارگذاری نشد.
حالا حکایتش شده رقص این پزشکان و پرستاران و کادر درمانی بیمارستانها در روزهای سیلاب کرونا. نمیدانیم که هستند. نمیدانیم در کجا دارد اتفاق میافتد. کدام بیمارستان. کدام شهر. کدام آبادی. گاهی حتی تشخی مرد یا زن بودنشان هم سخت است، بس که پوشیدهاند در لباسهای درمانشان و در پی نبردند. چهره ندارند. صوتی ندارند. اما حرف میزنند. با رقص. امید میپراکنند.
برای سلول بغلی. برای ما که بیرونیم. نمیگذارند راهروهای زندان کرونا، سکوت راهروهای زندان کرونا به گوش برسد.
من فکر میکنم خواسته یا ناخواسته زبانی را شکل دادهاند که سالهاست فراموش شده.
پینوشت: جهان با من برقص فیلمی است از جناب سروش صحت