سرم حسابی درد میکند. شاید به خاطر خستگی رانندگی از نور تا تهران باشد. یا قلیانی که کشیدم. یا حضور افراطی با موبایل. یا درست نشدن لب تاپ مهسا. میدانم سیتی و رئال مادرید بازی دارند. در نیمه نهایی لیگ اروپا. در مادرید. بازی برگشت. تلویزیون را روشن میکنم. بازی هنوز شروع نشده است. نمیدانم شبکه ورزش پخشش میکند یا سه. دو به شک هستم پخش زنده بازی را ببینم یا فردا خلاصه فیلم بازی را.
هیچ وقت فوتبالی نبودم. اما دور از آن هم نبودم. یک دنبال کننده معمولی. خیلی معمولی. اینقدری که اگر کسی بگوید رئالی هستی یا بارسایی؟ به نظرم خود سوال بیهوده است چه رسد به پاسخش. شاید شرایط سنی هم دخیل باشد که این روزها دیرتر و دورتر پیاش را میگیرم، حتی در روزهای سهشنبه و چهارشنبه.
دیشب اما بازی را دیدم. بیشتر از بازی بیشتر از عکس العمل مربیان بیشتر از هوادار این یا آن تیم بودن، مجذوب تصویربرداری بازی شده بودم. تا الانش متوجه نشده بود اما انگار یک فیلم سینمایی بود. انگار کسی یک واقعهی واقعی را بدون دست بردن در اتفاقات درون زمین، تنها با کمک امکانات و البته و البته و البته هوش فوق العادهاش تبدیل کرده بود به یک فیلم سینمایی جذاب.
یک شاهکار
دلهره گواردیولا یا آدامس جویدن کارلو آنچلوتی، دلهره و نزدیک شدنش به مرز ناامیدی و بعد شوق و اشتیاقش در آستانه فینال، ناامیدی بازیکنان سیتی که هر لحظه بیشتر بر چهرههایشان حاکم میشد، و بسیاری از تصاویر دیگر، همه و همه گویی یک فیلم سینمایی جذاب بود.
گویی کارگردان تلویزیونی مسابقه فوتبال دیشب، نه یک کارگردان سوئیچ کننده از این دوربین به آن دوربین، که یک کتابخوان، که یک فیلم باز، که یک تئاتر بین حرفهای بوده است. اوج و فرود را خوب میفهمید. صحنهای که بنزما پشت ضربه پنالتی بود را اگر شد دوباره ببینید. امکان ندارد کسی چنین مصنوع درخشانی خلق کند و یک هنرمند تمام عیار نباشد.
همه هدفم از نوشتن این سیاهه نه صعود مادریدیها یا از دست رفتن فرصت برای گواردیولا که اشتراک این لذت عجیب و غریب مشاهده و کشف این نوع فیلم برداری بود. نمیدانم چرا تا کنون به این شکل به فوتبالهای پخش شده از تلویزیون نگاه نکردهام اما میدانم از این به بعد لذت دیگری خواهم برد.