فکر این روزها رنج شایعات و سردرگمی ناشی از آن، رنج عظیمتری را بر ما تحمیل میکند. خبرهای بدون منبع، اطلاعات بیپایه، نسخههای بدون پشتبان و … در ادامه مواردی را که در این مدت دیدهام و بیشتر از بقیه موارد در ذهنم مانده را میآورم.
پیش خودم یک اصطلاح من درآوردی داشتم که در یکی از همین دست جلسات و در یکی از همین احوالات تهوع آور به آن رسیده بودم. اصطلاحی با این عنوان به نام سندروم جلسات بیخاصیت شرکت X. به جای X اسم شرکت مربوطه را میگذاشتم. X Useless Meeting Syndrome که مخففاش میشد XUMS. در چند جلسه هم به عنوان نقد مطرح کردم هم در دانشگاه و هم در آن مرکز تحقیقات و … اما راه به جایی نبرد.
–“یعنی اگه بچههای گروه بدجنسها تیر بزنن به اونا. شما زنده میشید؟”
+”نه. ما که نمیمیریم وقتی بهمون تیر میزنن. مهربون میشیم. آخه تیرِ دخترها اسمش مهربونیه. تیر مهربونی.”
فکر اینکه چرا زمان را ثبت کرد که حالا نفرین زمان گریبانش را بگیرد و رنجش بدهد، رهایم نمیکند. چه کسی فکر میکرد کتابی که روزی پر بود از عشق و آرزو و شوق و خیالبافی و شبیه سازی خود به شخصیتهای داستانی، فقط با چند حرف و عدد تبدیل شود به یک یادبود غم انگیز.