بهترین تشکری که در تمام مدت کارم ازم شد، تشکری بود که یه نیروی خدماتی از من کرد. بینظیر بود. مثل لذت یک هوای تمیز گ.
یه چیزی ساخته بودم شبیه فیلم بود. یه فیلم در مورد یه آدم حسابی حوزه چشم پزشکی. وقتی میگم شبیه فیلم در واقع عین حقیقته. اصلا شکسته نفسی نیست. از اینایی که چند تا تصویر و عکس و فیلم رو بهم وصل میکنند و بعد یه موسیقی کپی روش میگذارند و یه نریشین هم بهش اضافه میکنند.
کل نریشن روی فیلم در مورد این بود که هر آدمی توی هرجایی که هست اگه تلاش کنه کارش رو درست و حسابی انجام بده میتونیم باور کنیم که دنیا جای خوبی میشه. برای اینکه به اون فرد چشم پزشک برسم، کارهای زیادی رو اسم بردم از نظامیها، نیروهای خدماتی شهری، معلمها و …
چهار سال گذشت
نوشتهی بالا به بیشتر از ۴ سال قبل برمیگرده. همین جا تمامش کرده بودم و مانده بود خاک میخورد. ادامه نداده بودمش.
الان یادم نیست اون آدم چشم پزشک کی بود. یادم نیست اون نیروی خدماتی کی بود. هیچی یادم نیست. دلم خواست بگذارمش اینجا. دلم خواست بگم آدم حسابی بودن به جایگاه بلند مرتبه اقتصادی و اجتماعی و …. آدمها نیست. بهتره بگم لزوما نیست. شاید بهتر باشه اینطوری بگم آدمهایی هستند که درست کارهای خودشون رو انجام میدن. بی هیچ حرفی. بی هیچ ادعایی. این آدما مثل هوا هستند. مثل هوای تمیز. وقتی هستند کسی متوجه نمیشه. وقتی نیستند تازه درد شروع میشه.
بیمارستان تبریز …
چند روز پیش خبر اومد که توی بیمارستان تبریز یه عده توی بخش شیمی درمانی بیمارستان جای دارو به آدمای سرطانی، آب مقطر میزدن و داروها رو بیرون میفروختن.
و بیمارستان شریعتی
الان خبر رسیده توی بیمارستان شریعتی هم داستان مشابهای بر قرار بوده. اگه بیمارستان شریعتی تهران رو نمیشناسید باید بگم مرکز پیوند مغز استخوان کشور محسوب میشه. .

هوای تمیز که هیچ، لال میشویم
دیگه جایی هوای تمیزی پیدا نمیشه. چی شد اینطوری شدیم
این خبر را الان دیدم. آدم یاد کتاب سمفونی ارکستر چوبهای رضا قاسمی میافتد. به قدری هولناک که آدمی لال میشود.